۴ مطلب با موضوع «چآلش ها» ثبت شده است

گریزی به سوی کتاب ؛ جنگ و خونریزی !

کوچیکتر که بودم؛ فکر میکردم بعد از گذروندن دوره کرونا و بردن خبر مرگ اطرافیانم برای هم، دو سال بیرون نرفتن از خونه و آزار دیدن از صمیمی ترین دوست هام و یک دوره ی کشنده ناراحتی و غم و زخم، هیچ چیز دیگه اونقدری که باید من رو شگفت زده یا بر انگیخته نمی‌کنه؛ و درست فکر می‌کردم. 

روزهای زیادی گذشته، سرعت زمان غیر قابل باوره، و من هنوز هم پشت این صفحه ی سفید نشستم و تایپ می‌کنم و این بار ناخون هام یکمی بلند تر هستن و صدای تق تق شون هر ازگاهی هوشیارم میکنه. دارم می‌نویسم. خلاصه ای از روزهایی که اینجا ثبت نشدن این میشه که ترک کردم؛ این بار من. رفتم به دبیرستان، درسهای انسانی رو با نمره های قابل قبول پاس کردم، داستایفسکی های بیشتری خوندم، به اهنگهای ناشناخته تری گوش دادم، نامه نوشتم، شکستم، فرار کردم، با آدمی حرف زدم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم یک روز بتونم عضله ی تنار کف دست چپش رو ببوسم ؛ حالا می‌تونم. سال یازدهم با حدود یک ماه غیبت در طول سال تموم شد، بدون اینکه امتحان روانشناسی بدم یا بسته ی عجیب الخلقه ی تماماً کاغذی ای که قرار بود بعد از یکی از امتحان ها بالاخره به دست صاحبش برسونم رو از توی کمدم در بیارم؛ جنگ شد. تمام برنامه ها از بین رفت، اینترنت ها محدود شد، تصمیم گرفتم به کتاب خوندن برگردم؛ طوری که یک زمانی توی وبلاگی با آمار بازدید باینری پست گریزی به سوی کتاب تابستانه و پاییزی ؛ می‌نوشتم. 

و حالا من اینجام؛ با بدترین مقدمه ی ممکن برای نوشتن یک پست با موضوع چالش کتاب‌خوانی به سبک خودم و بدجوری به این بخش از تابستون علاقه نشون دادم، چون اگرچه جنگه و گرمه و دور، خسته، آزرده و بی‌خوابم؛ اما هنوز از خرید های عجیب غریب خوشحال میشم، هنوز کلمه پیدا می‌کنم و هنوز کتابهایی هستن که میخوام بخونم؛ بنویسم؛ و دوست بدارم. 

 

 ‌ ‌ ‌˖ ‌  ‌ ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁    ֪  ‌ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄  ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌ 

و این هم منبع این چالش موندگار و دوست داشتنی ؛ هلن چان !!!

  • ۷
  • حرف‌ها [ ۱۶ ]
    • mitiā,~*
    • دوشنبه ۳ تیر ۰۴

    13 لَبخَندِ 1403 + (ماهنامه ی اسفند) •.ᅠᨦദㅤㅤ

    ‌ ׄ   𓂂    ઇ⠀⠀⠀ ׅ  ⠀⠀ ♡ ⠀⠀ ׅ  ⠀⠀⠀ઉ⠀⠀𓂂   ׄ

    هآه. بالاخره رسیدیم به پآیانِ این ١٤٠٣ یِ افسانه ای. اون هم چه پایانی. یادمه کلاس شیشم که بودم، مدرسه برامون کلاس نویسندگی برگزار می‌کرد‌. اون به اصطلاح استادی که میومد، یک بابا بزرگِ سبزه با ریش و موهای بلند سفیدِ سفیدِ سفید بود. جلسه ی اول برامون یک نمودار کشید که وقتی به اخرین داده ها می‌رسید، اوج میگرفت و بعد یکمی پایین تر میومد و بوم. تموم می‌شد. بهمون گفت این نمودار بیانگر بهترین روند های داستانی ئه. ذره ذره میرسه به بالا و بعد با یک ذره افت داستان رو جایی پایین تر از اوج اما خیلی بالاتر از شروع؛ رها می‌کنه. 

    این کاری بود که هزآر و چهارصد و سه با من کرد. (دوبار شک کردم که الان واقعا ١٤٠٣ ست یا اشتباه می‌کنم) و از اواخر دی ماه به این طرف، علاوه بر یکی از طولانی ترین زمستون‌های زندگیم، با اوجِ ١٤٠٣ هم طرف بودم. 

  • ۶
  • حرف‌ها [ ۲ ]
    • mitiā,~*
    • جمعه ۱۷ اسفند ۰۳

    پس آدمهایی مثل توهم دلتنگ می‌شن؟ (nadeshiko challenge, day 03)

    سلام. اول از همه اینکه ممنون بابت ایده ها و کلمه ها، یک روزی که داستانِ روزهام کمتر ترسناک باشن می‌نویسمشون. یک روز. (شروع عجیبیه؟ یکم خسته‌م) ...

    ‌این یک چالش از طرف نادشیکو ئه. درسته که نه روزه 

    ولی منم مثل پیخوش تقلب می‌کنم و روز سومش رو تنها می‌نویسم.

  • حرف‌ها [ ۱۴ ]
    • mitiā,~*
    • پنجشنبه ۸ آذر ۰۳

    فراخوان نویسندگی⊹.𓆸 (pay attention !!)

    سلام، هیچ ایده ای ندارم چرا اسم پست اینه حالتون چطوره؟

    ازونجایی که بیان نسبت به قبل شبیه قبرستون شده برام، بلا نسبت فعالین عزیز، به این نتیجه رسیدم که یکمی بیشتر بنویسم، که البته نمی‌خوام محتوی صرفا روزمره باشه، ولی ازونجایی که مدت هاست جز روزمره چیزی ننوشتم یکمی سخت بنظر میرسه. پس چی؟ میخوام از شماها کمک بگیرم (چقدرم که زیادیم TT) 

    میخوایم یه کاری کنیم: شما بیاین و برام سه تا پنجتا کلمه ی داستان خیز _ دوباره میتسو و کلمه سازی های نامفهوم _ بگین. چمی‌دونم، مثلا شاهزاده، جنگ، عشق، قصر یا همچین چیزی. اگر کاملا به هم مرتبط نبودن هم هیچ اشکالی نداره. بعد من چیکار میکنم؟ تلاش میکنم روزی که داشتم رو بگنجونم توی یک داستان که عناصرش کلماتی که شماها توی کامنتا گفتین باشه. اینطوری هم خلاقیت به خرج دادیم هم تلاش کردیم بنویسیم هم به روزمره م یه ربطی داشته و بی ایده نمی‌مونم. نظرتون چیه؟ 

    * لطفا هر تعداد که به ذهنتون رسید برام ولمه کامنت کنید و اصلا مهم نیست اگر تکراری شدن. ممنون !! ♡`

  • حرف‌ها [ ۹ ]
    • mitiā,~*
    • يكشنبه ۶ آبان ۰۳
    I guess I'll be a somebody that nobody knows
    Guess I'll never find the one that I can call home
    -
    منوی وبلاگ
    نویسندگان
    خواندنی ها
    پیوندها