کوچیکتر که بودم؛ فکر میکردم بعد از گذروندن دوره کرونا و بردن خبر مرگ اطرافیانم برای هم، دو سال بیرون نرفتن از خونه و آزار دیدن از صمیمی ترین دوست هام و یک دوره ی کشنده ناراحتی و غم و زخم، هیچ چیز دیگه اونقدری که باید من رو شگفت زده یا بر انگیخته نمی‌کنه؛ و درست فکر می‌کردم. 

روزهای زیادی گذشته، سرعت زمان غیر قابل باوره، و من هنوز هم پشت این صفحه ی سفید نشستم و تایپ می‌کنم و این بار ناخون هام یکمی بلند تر هستن و صدای تق تق شون هر ازگاهی هوشیارم میکنه. دارم می‌نویسم. خلاصه ای از روزهایی که اینجا ثبت نشدن این میشه که ترک کردم؛ این بار من. رفتم به دبیرستان، درسهای انسانی رو با نمره های قابل قبول پاس کردم، داستایفسکی های بیشتری خوندم، به اهنگهای ناشناخته تری گوش دادم، نامه نوشتم، شکستم، فرار کردم، با آدمی حرف زدم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم یک روز بتونم عضله ی تنار کف دست چپش رو ببوسم ؛ حالا می‌تونم. سال یازدهم با حدود یک ماه غیبت در طول سال تموم شد، بدون اینکه امتحان روانشناسی بدم یا بسته ی عجیب الخلقه ی تماماً کاغذی ای که قرار بود بعد از یکی از امتحان ها بالاخره به دست صاحبش برسونم رو از توی کمدم در بیارم؛ جنگ شد. تمام برنامه ها از بین رفت، اینترنت ها محدود شد، تصمیم گرفتم به کتاب خوندن برگردم؛ طوری که یک زمانی توی وبلاگی با آمار بازدید باینری پست گریزی به سوی کتاب تابستانه و پاییزی ؛ می‌نوشتم. 

و حالا من اینجام؛ با بدترین مقدمه ی ممکن برای نوشتن یک پست با موضوع چالش کتاب‌خوانی به سبک خودم و بدجوری به این بخش از تابستون علاقه نشون دادم، چون اگرچه جنگه و گرمه و دور، خسته، آزرده و بی‌خوابم؛ اما هنوز از خرید های عجیب غریب خوشحال میشم، هنوز کلمه پیدا می‌کنم و هنوز کتابهایی هستن که میخوام بخونم؛ بنویسم؛ و دوست بدارم. 

 

 ‌ ‌ ‌˖ ‌  ‌ ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁    ֪  ‌ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄  ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌ 

و این هم منبع این چالش موندگار و دوست داشتنی ؛ هلن چان !!!

The stranger _ Albert Camus


و بله ، این شما و این اولین کتاب این سری از مجموعه های " گریز به سوی کتاب " میتسوری؛ بیگانه ، اثر آلبرکاموی بزرگ. کسی که حتی اگر من رو نشناسید، کافیه به کیفم و پیکسل خندان این مرد درحالی که دست به سینه ست و عبارت " every day you drink coffee " زیر چهره ش درج شده بندازید تا بفهمید چقدر برای من قلم خاص؛ و افکار اعجاب انگیزی داره. 

این کتاب؛ ازون آثار کوتاه و سریع و روون، اما اثر بخشیه که واقعا حیفه آدم صرفا یک معرفی رندوم ازش بنویسه. اما همزمان ؛ توضیح و تفسیر مفصل راجب روند و محتوی داستان بدون خطر یا حتی انجام عمل اسپویل کار سخت و در مواردی غیر ممکنه. پس من تا جایی که اسپویل نداره ادامه میدم و باقی توضیحاتم رو به روش مخفی میتسوری می‌نویسم تا اگر کسی نخواست کتاب رو بخونه یا بعد از خوندنش سراغ این پست اومده بود ؛ سرش تا حد ممکن به درد بیاد :دی

 

اول از همه؛ من این کتاب رو از نشر نیلوفر و با ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم خوندم. نسخه اصلی فرانسویه و نمی‌دونم تا حد زبون اصلیش رو می‌شه ترجیح داد اما خب لازم به ذکره که بنده از این ترجمه رضایت ۱۰/۹.۵ دارم. اون هم صرفا چون اگر ۱۰/۱۰ بدم کلیشه ای بنظر میاد و اغراق آمیز - وگرنه متن کاملا روون، آراسته و دلنشین بود. فکر نمی‌کنم نسخه ی انگلیسی رو بیشتر دوست داشته باشم. 

و اما داستان؛ به نظرم این کتاب جرقه ی خوبی برای آشنایی با کتابهای آلبرکامو باشه. اما تضمین نمی‌کنم که اگر توی این سبک کتاب خوندن علاقه ی زیادی از خودتون نشون ندادید، عاشقش بشید. در کل اینجور کتاب ها _ که من اسمشون رو نمی‌دونم ولی مرگ ایوان ایلیچ هم (در رده هایی با نمره ی کمتر) جزوشونه _ در طی داستان به تو اطلاعات، احساسات و اتفاقات عمده ای رو ارائه میدن و درنهایت؛ تفکر و نتیجه گیری اصلی دست خود توئه و حالا این به مغزت بستگی داره که یه دستاورد بزرگ و شگفتی رو کشف می‌کنی؛ یا صرفا یک داستان بی سر و ته ... البته که بخش عظیمی از کتابهای این سبک برای من هم بی سر و ته بودن _ مثل ناطور دشت _ اما یه بخش خوبیشون شیفته کننده بودن. مثالش هم همین بیگانه. که البته باید گفت پتانسیل هاش هم برای اینکه به یک دستاورد شگفت انگیز برسید بیشتر از خیلی از کتابهای این شکلی بود. اهم-

روند داستان، سریع و تند بود. کتاب رو میتونید یکی دو روزه هم تموم کنید، برای من بیشتر طول کشید اما درنهایت احساس میکردم که سرعت گذر وقایع توی کتاب در حد یک روز بوده. کتاب از دو بخش پیش از وقوع حادثه ی اصلی و پس از اون نوشته شده بود؛ روایت مردی که اقای مورسو خطاب می‌شه و ... روندی رو طی می‌کنیم تا ببینیم چطور با دنیا بیگانه شده. 

بخش اول کتاب برای من به عنوان رمان شیرین تر بود، روند لطیف وقایع روزمره ای که با جزئیات و قلم آلبرکامو قشنگ و دوست داشتنی طی میشد و از همه مهم تر؛ ایده ی خوبی راجب کرکتر اصلی بهمون میداد. احساساتش، عقایدش، روابطش، و اینکه اون " واقعا " چه کسی بود. اگر بخوام یه تیکه ش رو براتون quote کنم تا بهتر با توصیفاتش آشنا بشید ( و قلم رو احساس کنید... )

 

خورشیدِ ساعت چهار چندان داغ نبود، اما آب ولرم بود و نرمه‌موج های دراز و تنبل رویش غلت می‌زد. ماری بازی ای یادم داد. بایست شنا کنان از ستیغ موج ها نوشید، تمام کَفَش را تو دهن جمع کرد و بعد طاق باز افتاد و کف را رو به آسمان بیرون جهاند. این یک جور پارچه ی توری کف آلود درست می‌کرد که در هوا گم می‌شد یا چون باران ولرم روی صورت می‌ریخت. اما چیزی نگذشت که دهنم از تلخی نمک سوخت. آن وقت ماری پیشم آمد و در آب خودش را به من چسباند. دهنش را به دهنم گذاشتم. زبانش لب هایم را خنک میکرد ؛ و مدتی روی موج ها غلتیدیم.

بخش دوم کتاب ؛ بیشتر به ما چیزی رو نشون میده که به نظرم مقصود کلی‌ش، نمایان شدن تاثیر افکار، اتهامات و ادعاهای دیگران؛ نسبت به یک آدم و طوری که اون رو تغییر میده‌ ست. ما در ابتدای کتاب با آدمی مواجهیم که اگرچه کمی سرد و خشک به نظر می‌آد؛ کاملا دیدگاه منطقی ای داره و میشه باهاش ارتباط گرفت... میشه درکش کرد. اما وقتی اون در بخش دوم مورد قضاوت قرار میگیره؛ می‌بینیم که چطور ذره ذره، از خودش، و آدمها، و دنیا .. دور و دور و دورتر و بیگانه تر می‌شه. 

از نظر من؛ روندی که قضات در پی محاکمه ی مورسو طی میکردن، دیدگاه هاشون.. نظر ها.. افکار و رفتار کسایی که خودشون رو مجری عدالت می‌دونستن؛ و طوری که توصیف شده بودن.. کاملا به گونه ای بود که مارو وادار به تفکر و حتی زیر سوال بردن اصول اونها کنه. برای مثال؛ طوری که مورسو متهم به قتل وحشیانه و از پیش تعیین شده میشد و احساساتش در نظر گرفته نمی‌شد، اون اصرار روی عمدی بودن قتل و فلان. خودش شبیه میل عجیبی به کشتن مورسو و ساختن سناریو های وحشتناک و علاقه به عجیب نشون دادن ادمها برای ارضای حس اجرای عدالت از طرف قاضی های مدعی به نظر میومد. چه بسا خود اون قاضی؛ افکاری زننده تر، تند تر و وحشتناک تر راجع به جون آدم ها داشت. و چه کسی این رو درک میکنه؟ که این ولع برخی آدمها به " آدم عادل و با وجدان " بودن خودش یک جور جرم و خطرناک بود.

 

اهم، بله داشتم می‌گفتم. بخش دوم کتاب؛ مواجهه ی کرکتر با شخصیت هاییه که اون رو زیر سوال می‌برن، قضاوت میکنن و اجازه نمی‌دن که اون خودش هم نظری درمورد خودش ارائه بده... که این خودش خیلی اشاره ی قابل تأمل‌ توی این کتابه. و ما می‌بینیم که چطور بعد ازین مسائل و دقیق شدن های بی‌مورد روی بخش هایی از شخصیت مورسو که چه بسا کاملا عادی بودن؛ به طرز بیمارگونه ای اون خصائل با دید منفی و بررسی های عجیب مواجه میشن و درنهایت از مورسو یک بیگانه ی عجیب و غیر قابل درک می‌سازن. و توی کتاب ما مواجه هستیم با افکار این مرد، مسیر فکریش‌، و اتفاقاتی که براش رخ میده و درنهایت نتیجه ی اونها... و همه ی اینها مارو ، من رو ، وادار به تفکری میکنن که میتونه خوشایند باشه شکل گرفتنش. پس اگر به یک اثر تأمل بر انگیز نیاز دارید؛ بهتون پیشنهاد می‌شه. 

برای نشون دادن تغییری که توی بخش دوم حس می‌شه، چه شرایط و جو داستان چه فعل و انفعالات ذهن مورسو؛ یه تیکه از بخش دوم رو داشته باشیم:

رفتم دم نورگیر بام و، تو آخرین روشنایی، یک مرتبه ی دیگر عکس چهره ام را تماشا کردم. همچنان جدی بود، و چه تعجبی داشت چون که در آن لحظه من هم جدی بودم؟ اما در عین حال و بار اول از ماه ها پیش، صوت صدایم را به طور واضح شنیدم. به نظرم صدایی می‌آمد که روزهای آزگار بیخ گوش هایم زنگ می‌زد و دیدم در تمام این مدت با خودم تنهائی حرف زده بودم. آن گاه گفته ی پرستار سر خاکسپاری مامان به یادم آمد. نه، هیچ بیرون‌شدی در میان نبود و هیچ‌کس نمی‌تواند تخیل کند که شب های زندان چه‌گونه است.

و بله بدین شکل، و به عنوان چاشنی اضافه - باید بگم نسخه نشر نیلوفر مقدمه ی خوبی راجب نویسنده و قلمش داره و همچنین پانویس های مترجم کمک خوبی برای فهم متن کتاب بودن. اگر تجربه از نسخه های دیگه دارید خوشحال می‌شم پیشنهاد بدید. و ... هیهی اینم از اولین کتاب بالاخره، امیدوارم مفید واقع بشه. و به امید کتابهای بیشتر و بهتر D: 

 ‌ ‌ ‌˖ ‌  ‌ ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁    ֪  ‌ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄  ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌ 


The Hawthorne legacy - Jennifer Lynn Barnes 

- ارثیه ی هاثورن، جلد دوم مجموعه


به سلامتی و میمنت ، در خدمت شماییم با دومین کتاب از سری کتابهای تابستان ترکاندنی_درحالیکه هنوز مقوله کلاس یازدهم بسته نشده_ و اون هم چه کتابی! بله کتابی که جلد دوم "بازیهای میراث" ئه و من بشدت ازین طراحی جلد متنفرم و وقتی اینترنت درست بشه از جلد خوشگله ی نشر پنگوئن براتون عکس می‌ذارم (عکسای جلد فارسی هم بشدت بی کیفیت بودن ولی خب واقعا این جلد این شکلی ها وایب کتابو درست نمی‌رسونه. انگار با یه کتاب فانتزی رو به رویی، وا، پس جمالات و کمالات عمارت هاثورن کو؟!) 

خب، پر حرفی کافیه بریم سراغ اصل مطلب، این کتاب ازون کتابهاییه که اولش یه نگاه به قطرش میکنی، یه نگاه به اینکه ترند بوده، بعد با خودت میگی همم... واقعا باید بخونمش؟ و پاسخ صریح بنده اینه: بله.

نمی‌تونم راجب محتوی کتاب چیز زیادی بگم چون جلد دومه و اسپویل می‌شید. پس بطور کلی راجب این مجموعه حرف میزنم: یک داستان راجب دختری که به طور ناگهانی وارث یکی از میلیاردر های ایالت خودش می‌شه، بدون اینکه حتی اون رو بشناسه. همه چیز خیلی مبهمه، توبیاس هاثورن بزرگ تموم بچه ها و نوادگانش رو از ارث محروم کرده تا پولش به یک دختر عادی با شرایط مالی افتضاح برسه؟ چرا؟ و وقتی ایوری، شخصیت اصلی داستان، وارد عمارت بزرگ هاثورن می‌شه تا قرائت وصیت نامه و مراحل دریافت ارثیه رو طی کنه؛ متوجه میشه که یک بازی بزرگ اونجا هست... بازی ای که باید یکی یکی معماهاش رو حل کنه. بازی ای که اون و برادران جوان هاثورن رو درگیر یک داستان قدیمی میکنه که از بیست سال قبل تر شروع شده.

بی نظیره. محشره. فوق العاده ست. توی یک روز تمومش میکنی، خسته کننده نیست، کشش دیوونه واری داره، معما هاش و چالش هایی که مغزت رو به بازی می‌گیرن دیوونت میکنه. شخصیت پردازی ؟ خداست، واقعا وقتی کتابو میبندی باورت نمیشه که تا الان همین جا توی اتاقت نشسته بودی و داشتی این رو میخوندی... واقعا کتاب تورو می‌کشه توی خودش. 

ادرنالینی که این کتاب بهت تزریق میکنه، اون شتاب و عجله ای که بخش هایی از کتاب نفست رو حبس می‌کنه، اون چهارتا نری که در نقش برادران هاثورن توی کتابن و جذابیتشون جیگرتو پاره می‌کنه، اون تیکه های طنزی که پدید اومده، اون عاشقانه ها، اون بخش های غم انگیزی که حتی اشکتو درمیاره... پناه بر خدا واقعا دیگه چی میخواید برای اینکه باباتون مجاب بشه برای یه کتاب پول بده؟ 

من این کتاب رو از نشر نون، ترجمه نجلا محقق خوندم ( اجازه میخوام دوباره از دوستان بابت هدیه دادنش بهم تشکر کنم * گریه گریه گریه * ) ، و باید بگم هعی، خوب بود. سانسور ها مشخص بودن، میتونستی بری از نسخه اصلی چکشون کنی. جاهایی هم اگر متوجه شوخی ها نمیشدی که کم پیش میومد و برای من توی جلد یک این اتفاق افتاد، میتونستی بری نسخه اصلی رو ببینی و بفهمی چی به چیه _ یه سری معما ها با کلمات بودن که خب... ترجمه شون عجیبشون میکنه_ و زبون اصلی این کتاب اگر میتونید از معماهاش سر در بیارید قطعا ترجیح داده می‌شه. حتی اگر توانایی زبون اصلی خوندن کاملش رو ندارید یه جاهایی که خودتون میفهمید رو از نسخه اصلی چک کنید، کتاب بامزه تر می‌شه ( ولی خب بدون اون هم بامزه ست:دی ) 

و بله‌.. نمی‌دونم دیگه در ستایش این مجموعه چی بگم... با اینکه این ریویو خیلی احساساتی و شتابزده و ناکامل به نظر میاد همینطوری ستاره ش رو روشن میکنم چون این کتاب احساساتی بهم میده که نمیتونم خیلی معقول و متشخص راجبش صحبت کنم. هیهی‌ - D:

پی‌نوشت: اگر جلد یک رو خوندید و حس کردید همه چیز مبهم و روی هواست؛ تکی جلد دو تموم اون ابهامات مشخص میشه و روند داستان هدفمند تر پیش میره، پس برای خوندنش تعلل نکنید که جایز نیست >:[]

 ‌ ‌ ‌˖ ‌  ‌ ‌  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁    ֪  ‌ ‌   ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄  ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌ 


Aleph _ Paulo Coelho

الف ~ پائولو کوئیلو


دوستان، آشنایان، خوانندگان و نویسندگان عزیز. 

این یک هشدار جدی برای تمام دوست داران پائولو کوئیلوی معروف است؛ این بخش از این پست صد درصد حاوی نفرت پراکنی بر علیه این آدم متوهم منفور منحرف میباشد. 

با تشکر.

 ‌ ‌ ‌˖ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁 ֪ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄 ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌ 

 

داستان من و این کتاب از جایی شروع شد که داشتیم دنبال کتاب برای همخوانی می‌گشتیم و به پیشنهاد پیخوش با این کتاب رو به رو شدیم؛ ازونجایی که گل پسر علاقه مند شده بود به کتاب و من هم گول توضیحات پر رنگ و لعاب سایتهای ایرانی معدودی که داشتن این کتاب رو خوردم؛ این شد که تصمیم گرفتیم یک روز بشینیم با هم بخونیمش.

من اصلا دلم نمیخواد محتوی کتاب رو معرفی کنم، حقیقتا فقط دلم میخواد مشکلات روانی پائولو کوئیلو رو توصیف کنم و بگم این واقعیت که توی نوجوونی خانواده ش بستریش کردن آسایشگاه تنها اتفاق درست کل زندگیش بوده‌. مرتیکه ی احمق خودگه‌خاص پندار. باورم نمی‌شه همچین آدم منفوری توی ایران انقدر کتابای. محبوبی داشته باشه. البته * ایموجی مرگ * خیلی به هم میان از جهاتی...

اگر نظر شخص بنده رو میخواید پائولو کوئیلو یک روانی منحرف جنسی به تمام معناست. یک متوهم‌ئه که میخواد از هر عنی توی زندگیش دیده یه معنای روحانی بکشه بیرون. یه روز رندوم میره توی خیابون و میگه اومگ مامانم اینا آسمون آبیه؟؟؟ این یه نشونه ست!!! اومگگگگ ( همینقدر عصبیم ازش. ) و من فکر میکنم تا حد زیادی علاقه ملت بهش به خاطر سانسور های ناشرهای فارسی باشه... وگرنه من توی کتاب الف به ازای هر دو خط مسئله روحانی سه بار با سکس و BDSM و خیانت با نهایت خونسردی و همزمان توجیه همش با مظاهر روحانی مواجه شدم. 

 

توی این کتاب؛ که به گفته ی خود پائولو کوئیلو شخصی ترین کتابشه، ما مواجهیم با پائولو کوئیلو که احساس می‌کنه نیروهای معنوی ش راکد شدن و دیگه رود وجودش جریان نداره به سمت خدا و الهیات و بلابلابلا. پس تصمیم میگیره به یک سفر بره. و یا موسی بن جعفر، من هی صفحات کتاب رو می‌رفتم جلو و میگفتم ایشالا شوخیه و یک کتاب فانتزی دارم میخونم ولی خیلیم جدی بود، باورم نمیشه یه آدم ۵۹ ساله در حالت عادیش از من ۱۷ ساله بعد از کشیدن ده نوع مواد باهم بیشتر تو فضا باشه_

 عجیب ترین چیزی که توی این کتاب دیدم که برای شیخ ترین زاهد دنیا هم غیرقابل هضمه توجه عجیب پائولو کوئیلو به تواناییش توی برگشتن به دنیاهای پیش از تناسخش‌ئه. طرف معتقده میتونه زندگی قبلیش رو ببینه و برگرده بهش و جنایاتی اونجا مرتکب شده که توی دنیای کنونی مایله جبرانشون کنه _ بابتشون عذر خواهی کنه _ و ... خدایا. 

توی این کتاب، تا جایی که من خوندم و درنهایت تسلیم شدم و دراپش کردم _ ۶۰ صفحه آخر رو نخوندم _ من مواجه شدم با اینکه این مرد خیانت به زنش رو توجیه معنوی می‌کرد، اعلام میکرد اشکالی نداره هممون توی مغزمون با ادمای دیگه سکس رو تصور میکنیم بعدا طلب بخشش میکنیم، افکار مریض BDSM راجب یک دختر ۲۱ ساله که همسفرش بود داشت و اون رو هم توجیه معنوی میکرد که اره بابا من اینو تو زندگی قبلیم دیدم برای همین بهش امیال عجیب دارم، توی قسمتی از کتاب اعلام کرد موافق مسئله تریسامه (وارد شدن یک نفر سوم به رابطه ی یک زن و شوهر که سالها قبل تر باهم بودن) و همچنین توی فلش بک هایی که به زندگی قبلیش می‌زد به طرز کککامممیلا ایتیفااااقی این ادم میرفت به قرون وسطی و شکنجه های عجیب غریب کاتولیک ها علیه زنهای جادوگر، مثلا یه بخش داریم که این آدم بعنوان یک راهب دختر مورد علاقش رو لخت کرده جلوی سران کلیسا و داره تفتیش میکنه و راجب اینکه دوست داشته روی شرمگاه این دختر بوسه بکاره حرف می‌زنه. باز یک بخش دیگه داریم که داره دختر مورد علاقش رو شکنجه با دستگاه های عجیب غریب _ درحالی که لخته و دستو پاهاش بسته ست و از هم باشه_ می‌کنه و همزمان دختر جادوگر داره فریاد میزنه که من اعتراف میکنم عاشق تو بودم و میخواستم تو رو اغوا کنم و این بیشتر شکنجه می‌ده دختر رو XDDDDD خب اجازه بدید من قهقهه بزنم. به نظرتون اینا یه سفر کاملا روحانی و واقعی به زندگی گذشته شه یا صرفا تخیلات هرزی که مغز منحرفش ساخته تا عقده های کوفتیش رو بتونه توی تصویرسازی های منحصر به فرد ارضا کنه؟

بامزه تر اینکه معتقده توی گذشته ش هشت تا دختر رو اینطوری شکنجه کرده و توی دنیای واقعی دنبال این هشت زن میگرده و توی این کتاب با پنجمیش مواجه می‌شه * قهقهه زدن* یعنی قشنگ برای هوس بازی ش توی ذهنش دلایل معنوی و روحانی ساخته مردک. بعد ما میایم بعنوان مظهر عقل و روح و عرفان کتاباش رو معرفی می‌کنیم؟! ... باور نکردنیه. 

من قبول دارم؛ توی این کتاب نقل قول ها و تیکه های قشنگی وجود داشت که میتونستم هزار و یکیش رو براتون کوت کنم و نشونتون بدم و بخونید بگید به به. راستم. چه جالب‌. ولی حقیقتا اینکه این جملات رو وسط کتاب احمقانه ی یک آدم احمق دیدم من رو مجاب کرد که کلا بیخیال تموم پوینت های مثبت بشم و نخوام ازین دلقک بی خاصیت مطلقا هیچ تعریف و تمجیدی داشته باشم. اصلا باورم نمی‌شه که این جونور با این افکار انقدر محبوبه و توی قرن بیست و یک راست راست راه میره و چرت و پرت تفت میده. امیدوارم هیچکس_ گول حرفهای شیرین و سانسور شده ش توی کتابای ترجمه شده رو نخوره و دوستش نداشته باشه که یک خیانت بزرگ به ادمهای عارف و سالک و چمی‌دونم؛ هرکسی واقعا و با خلوص دنبال معنویاته کرده. 

بله‌، این کتاب جملات خوبی هم داشت، یافته های قابل تاملی وجود داشت، احساسات جالبی ایجاد میکرد گاها، حتی شاید به روحانی تر شدن اعصاب روانتون هم کمک میکرد. ولی به شرطی که توانایی نادیده گرفتن اون پیرپاتال منحرف پدوفیل BDSM مریض جنسی وسط کتاب درحال جولون دادن بعنوان یک پیر دنیا دیده ی وصل به عالم ملکوت رو داشته باشید. 

من نداشتم.

و بله. این بود برداشت من از این کتاب که خوندنش تجربه جالبی شد، چون مرز های توقعم از احمق بودن ادمها بشدت جا به جا شدن و با یکی دیگر از چندین نویسنده ی بیخودی شاخ شده توی دنیا اشنا شدم و تا اخر عمرم نمیخوام حتی اسمش رو بشنوم و اگر ببینم کسی ازش تعریف میکنه با صدای بلند ناسزا می‌گم. ممنون از همراهی شما.

پی‌نوشت) اگر مشتاقید بدونید من این کتاب رو با ترجمه آرش حجازی و بدون سانسور خوندمش، pdf ش موجوده ولی امیدوارم اونقدری بهم اعتماد داشته باشید که تا ابد دنبالش نرید O_o .... 

 ‌ ‌ ‌˖ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𔔁 ֪ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ 𝇃𝇂𝇄 ܻ 𝂅 ‌ ‌ ‌