بعد از مدتها، از تریبون دراگون فلای، سلام !!
هیچ ایده ای ندارم از اون دورانی که هر روز پست میذاشتم، از مدرسه و سریال ها و کتابهام حرف میزدم و کلی بهمون خوش میگذشت تا الان چند نفر هنوز توی بیان زنده ن، ولی خب. خیلی خوشحالم که دراگون فلای برگشته و میتونم دوباره با این آدرس براتون پر حرفی کنم. دلیلی که به این آدرس نورانی و قالب خامه ای برگشتیم چی میتونه باشه؟ خب؛ به نظر میاد میتسوری وارد دوره جدیدی شده باشه که دلم میخواست این شکلی شروع بشه. روشن، زیبا، پرشور.
دوران " on shore " به کندی و تاریکی موج های دریا کنار شن های ساحلِ نصفه شب گذشت. انگار تموم اون دوران شبیه قیر سیاه و چسبوکی بود که واقعا همینقدر زمان برد تا از بدنم شسته بشه. ترس ها، درد ها، سرخوردگی ها و ناراحتی ای که توی قلبم احساس میکردم واقعا تهوع آور بود. البته؛ منظورم این نیست که الان توی قلبم ندارمشون. فرق این میتسوری با میتسوری دوسال پیش چیزی نیست به جز امید و انگیزه ای که برای روزهام دارم. نه بدون سیاهی ها. بلکه با تک تکشون، و به نظرم همینه که به این نتیجه رسیدم اینجارو شیری، صورتی و سبز کنم. دیگه از بدبختی هام متنفر نیستم، بلکه دوستشون هم دارم و میخوام باهمدیگه خوش بگذرونیم. (صدای تشویق حضار)
اگر بخوام از شرایط فعلی میتسوری حرف بزنم و روزمره گویی کنم باید بگم روزهای خوبین، از وسط بدترین روزهای ممکن. آدمهایی رو دارم که باهاشون حرف بزنم و خوشحال باشم و همین برام کافیه که با انگیزه و لبخند کتاب هام رو بخونم و تحول عظیم جدیدی که سه چهار روزی میشه توی زندگیم راه افتاده شب خوابیدن و صبح بیدار شدنه. (میتسوری به مدل ماه ها از بهار تا همین هفته هر شب تا صبح بیدار بود) و درسته که زندگی آخر شب واقعا کیف میداد، اما اینکه کله ی صبح بیدار میشم هم مزه خودش رو داره. مثلا امروز بوی بارون میومد و هنوز خورشید نزده بود که بیدار شدم و به نظر ملاتونین های بدنم هماهنگ با احساسات و شور و شعفم به نقطه ی تعادل رسیده بودن و گذاشته بودن پنج ساعتی بخوابم. انگیزه م راجب اینکه چرا انقدر خوشحالم بماند، اما نکته مثبت بعدی اینه که سر چشم و هم چشمی و حسادت به زندگی پیخوش روز اولی که سر صبح بیدار شدم تصمیم گرفتم پادکست سر صبحی رو امتحان کنم؛ اغلب وقت پادکست گوش دادن رو ندارم چون کارهایی که انجام میدم خیلی سریع و غیر قابل مچ با گوش دادن چیزی هستن؛ ولی خب... دو سه تا پادکست سر صبحی گوش دادم و از قضا قالب جدید هم که اسمش "خامه" ست حین گوش دادن به یکی ازین پادکست ها درست شده. شاید بپرسید چه پادکستی؟ پادکست رخ ،زندگینامه هیتلر _ صد در صد مچ با رنگ قالب _
اما راجب شرایط نوشتاری وبلاگ، اگر یادتون باشه حدود ده ماه پیش من یک پست گذاشتم و اعلام کردم که ایوای مامان جون میخوام برگردم و بنویسم. ولی همونطور که دیدید گفتن همانا رفتن همانا. درنتیجه تصمیم گرفتم بیخیال هرچی ده ماه پیش گفتم بشم و برگردم سراغ همون گزافه گویی تا نوشتنم بیاد. اولین پستی هم که میخوام باهاش شروع کنم خوندن کتاب زمستانی و نقد و بررسیشون همینجاست. ( توی حاشیه بگم که من خیلی وقت پیش اون طرف توی یادداشت های زیر زمینی مشغول یک پست همینطوری شدم و حدود بیست جلد کتاب خوندم و براشون کلی نظر و اینا نوشتم و همشون توی یک پست بودن. بعدش چیشد؟ یک روز اتفاقی حذفش کردم و تا اخر عمرم بابت این سوختم. چون مفید ترین پست زندگیم بود و اه. امیدوارم طی دوماه باقی مانده از زمستان به خوبی جبران کنم اون گند رو. )
پس توی لیست پست های اینده (البته اگر هنوز کسی اینجا هست...) منتظر یادداشت های کتابی میتسوری باشید. بعدا براتون بیشتر هم حرف میزنم و باید بگم چندتا پست پیشنویس شده هم از کلمه هایی که گفتید تا باهاشون بنویسم اینجا هست که شاید منتشرشون کنم و شاید نه. فعلا باید برم فلسفه بخونم چون نمیخوام دوباره خوابم رو به هم بزنم. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره D: