۴ مطلب با موضوع «یادداشت‌ها» ثبت شده است

این آخرِ راه ما نیست.

یک نویسنده هیچ وقت به تعطیلات نمیره. یا داره مینویسه، یا راجب نوشتن فکر میکنه.

 

بچه ها، هیچ ایده ای ندارم چه بلایی سر وبلاگا میاد. صرفا، دوتا پست پیش نویس اینجارو منتشر کردم، امیدوارم اخرین نوشته های اینجا نباشن. برای نامه ی فدایت شوم و سخن آخر زوده. اگر خواستید اون دوتا بچه رو بخونید ]:

  • ۷
  • حرف‌ها [ ۱۲ ]
    • mitiā,~*
    • شنبه ۲۰ بهمن ۰۳

    we're back home ಿৎ (به آدرس توجه کنید)

    بعد از مدتها، از تریبون دراگون فلای، سلام !!

    هیچ ایده ای ندارم از اون دورانی که هر روز پست می‌ذاشتم، از مدرسه و سریال ها و کتابهام حرف میزدم و کلی بهمون خوش میگذشت تا الان چند نفر هنوز توی بیان زنده ن، ولی خب. خیلی خوشحالم که دراگون فلای برگشته و میتونم دوباره با این آدرس براتون پر حرفی کنم. دلیلی که به این آدرس نورانی و قالب خامه ای برگشتیم چی میتونه باشه؟ خب؛ به نظر میاد میتسوری وارد دوره جدیدی شده باشه که دلم میخواست این شکلی شروع بشه. روشن، زیبا، پرشور. 

    دوران " on shore " به کندی و تاریکی موج های دریا کنار شن های ساحلِ نصفه شب گذشت. انگار تموم اون دوران شبیه قیر سیاه و چسبوکی بود که واقعا همینقدر زمان برد تا از بدنم شسته بشه. ترس ها، درد ها، سرخوردگی ها و ناراحتی ای که توی قلبم احساس میکردم واقعا تهوع آور بود. البته؛ منظورم این نیست که الان توی قلبم ندارمشون. فرق این میتسوری با میتسوری دوسال پیش چیزی نیست به جز امید و انگیزه ای که برای روزهام دارم. نه بدون سیاهی ها. بلکه با تک تکشون، و به نظرم همینه که به این نتیجه رسیدم اینجارو شیری، صورتی و سبز کنم. دیگه از بدبختی هام متنفر نیستم، بلکه دوستشون هم دارم و میخوام باهمدیگه خوش بگذرونیم. (صدای تشویق حضار)

     

    اگر بخوام از شرایط فعلی میتسوری حرف بزنم و روزمره گویی کنم باید بگم روزهای خوبی‌ن، از وسط بدترین روزهای ممکن. آدم‌هایی رو دارم که باهاشون حرف بزنم و خوشحال باشم و همین برام کافیه که با انگیزه و لبخند کتاب هام رو بخونم و تحول عظیم جدیدی که سه چهار روزی میشه توی زندگیم راه افتاده شب خوابیدن و صبح بیدار شدنه. (میتسوری به مدل ماه ها از بهار تا همین هفته هر شب تا صبح بیدار بود) و درسته که زندگی آخر شب واقعا کیف می‌داد، اما اینکه کله ی صبح بیدار میشم هم مزه خودش رو داره. مثلا امروز بوی بارون میومد و هنوز خورشید نزده بود که بیدار شدم و به نظر ملاتونین های بدنم هماهنگ با احساسات و شور و شعفم به نقطه ی تعادل رسیده بودن و گذاشته بودن پنج ساعتی بخوابم. انگیزه م راجب اینکه چرا انقدر خوشحالم بماند، اما نکته مثبت بعدی اینه که سر چشم و هم چشمی و حسادت به زندگی پیخوش روز اولی که سر صبح بیدار شدم تصمیم گرفتم پادکست سر صبحی رو امتحان کنم؛ اغلب وقت پادکست گوش دادن رو ندارم چون کارهایی که انجام میدم خیلی سریع و غیر قابل مچ با گوش دادن چیزی هستن؛ ولی خب... دو سه تا پادکست سر صبحی گوش دادم و از قضا قالب جدید هم که اسمش "خامه" ست حین گوش دادن به یکی ازین پادکست ها درست شده. شاید بپرسید چه پادکستی؟ پادکست رخ ،زندگینامه هیتلر _ صد در صد مچ با رنگ قالب _ 

     

    اما راجب شرایط نوشتاری وبلاگ، اگر یادتون باشه حدود ده ماه پیش من یک پست گذاشتم و اعلام کردم که ایوای مامان جون میخوام برگردم و بنویسم. ولی همونطور که دیدید گفتن همانا رفتن همانا. درنتیجه تصمیم گرفتم بیخیال هرچی ده ماه پیش گفتم بشم و برگردم سراغ همون گزافه گویی تا نوشتنم بیاد. اولین پستی هم که میخوام باهاش شروع کنم خوندن کتاب زمستانی و نقد و بررسی‌شون همینجاست. ( توی حاشیه بگم که من خیلی وقت پیش اون طرف توی یادداشت های زیر زمینی مشغول یک پست همینطوری شدم و حدود بیست جلد کتاب خوندم و براشون کلی نظر و اینا نوشتم و همشون توی یک پست بودن. بعدش چیشد؟ یک روز اتفاقی حذفش کردم و تا اخر عمرم بابت این سوختم. چون مفید ترین پست زندگیم بود و اه. امیدوارم طی دوماه باقی مانده از زمستان به خوبی جبران کنم اون گند رو. )

     

    پس توی لیست پست های اینده (البته اگر هنوز کسی اینجا هست...) منتظر یادداشت های کتابی میتسوری باشید. بعدا براتون بیشتر هم حرف میزنم و باید بگم چندتا پست پیش‌نویس شده هم از کلمه هایی که گفتید تا باهاشون بنویسم اینجا هست که شاید منتشرشون کنم و شاید نه. فعلا باید برم فلسفه بخونم چون نمیخوام دوباره خوابم رو به هم بزنم. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره D:

  • ۱۱
  • حرف‌ها [ ۱۲ ]
    • mitiā,~*
    • جمعه ۲۸ دی ۰۳

    فراخوان نویسندگی⊹.𓆸 (pay attention !!)

    سلام، هیچ ایده ای ندارم چرا اسم پست اینه حالتون چطوره؟

    ازونجایی که بیان نسبت به قبل شبیه قبرستون شده برام، بلا نسبت فعالین عزیز، به این نتیجه رسیدم که یکمی بیشتر بنویسم، که البته نمی‌خوام محتوی صرفا روزمره باشه، ولی ازونجایی که مدت هاست جز روزمره چیزی ننوشتم یکمی سخت بنظر میرسه. پس چی؟ میخوام از شماها کمک بگیرم (چقدرم که زیادیم TT) 

    میخوایم یه کاری کنیم: شما بیاین و برام سه تا پنجتا کلمه ی داستان خیز _ دوباره میتسو و کلمه سازی های نامفهوم _ بگین. چمی‌دونم، مثلا شاهزاده، جنگ، عشق، قصر یا همچین چیزی. اگر کاملا به هم مرتبط نبودن هم هیچ اشکالی نداره. بعد من چیکار میکنم؟ تلاش میکنم روزی که داشتم رو بگنجونم توی یک داستان که عناصرش کلماتی که شماها توی کامنتا گفتین باشه. اینطوری هم خلاقیت به خرج دادیم هم تلاش کردیم بنویسیم هم به روزمره م یه ربطی داشته و بی ایده نمی‌مونم. نظرتون چیه؟ 

    * لطفا هر تعداد که به ذهنتون رسید برام ولمه کامنت کنید و اصلا مهم نیست اگر تکراری شدن. ممنون !! ♡`

  • حرف‌ها [ ۹ ]
    • mitiā,~*
    • يكشنبه ۶ آبان ۰۳

    یادداشت بیست‌وپنجم فوریه

    یوو~ میناسان <`:

    وقتی بعد مدتها برای نوشتن توی وبلاگ رسمی‌ت پنل رو باز میکنی، بدترین شروع ممکن این متنی‌ئه که اینجا نوشتم. اما باکی نیست. امروز توی یکی از کتاب‌هام خوندم که یکی از دلایل اصلی writer's block کمالگرایی نویسنده و تاکیدش روی بی نقص بودنه و من مدت طویلی از نوشتن توی این وبلاگ دوری کردم، پست هام رو پاک کردم و از نوشته هام متنفر شدم چون میدونستم بی نقص نیستن و حتی سراسر نقصن. اما دوباره اینجام، بعد مدتهای مدیدی که نمی‌دونم چند روز شده، و میخوام دوباره بنویسم. نه صرفا برای ثبت احوال و گزافه گویی های لذت بخشی که به هیچ دردی نمیخوردن. بلکه برای این اینجام که به خودم قول دادم درست بنویسم. بهتر از قبل بنویسم. با فکر بنویسم. برای این ازینجا دوری کردم که به خودم یاد آوری کنم وبلاگ نویسی برام چطور بود، یک چیز ارزشمند! نه پنلی که اواخر گاه و بیگاه بازش میکردم و از هر دری می‌نوشتم و کلماتم دیگه معنا نداشتن. وبلاگ نویسی این نبود و من خودم رو از اینجا دور کردم و توش ننوشتم تا به یاد بیارم چرا یک وبلاگ درست کردم و در به در دنبال خواننده هایی برای متن‌هام گشتم. برای نوشتن چه چیزی؟ و چرا؟

    باید رو راست باشم. این رفتن کمکی به نوشتنِ بهتر نسبت به قبلا هایی که درست می‌نوشتم نکرد. فقط من رو از انجام یک کار اشتباه و بیهوده دور کرد که اون هم چرت و پرت نوشتن توی وبلاگم بود. چون من همیشه دلم میخواست وبلاگ متعادل و دوست داشتنی ای بوجود بیارم اما بعد از مدتی خودم گند زدم توی فضای وبلاگ، اون رو قاطی بخش احمقانه ای از زندگی واقعی‌م کردم که بعد از مدتی وبلاگم برام هیچ فرقی با بقیه ی وبلاگ هایی که وقتی میبینی میگی اه چه بی‌خود نداشت. و این سخت من رو اذیت میکرد، پس دست از ادامه ی این کار کشیدم. اگر چه نتیجه ی مثبتش فقط کمتر شدن و از بین رفتن اون نکات منفی بود اما چیز بهتری به من اضافه نشد. دست کم هنوز نشده و من همچنان داستان هام رو گم کردم، کلماتم شبیه به حباب هایی میمونن که به محض لمس شدن می‌ترکن و دیگه نمیشه باهاشون داستانی رو ادامه داد. انگار از دستم فرار میکنن، چه داستانها و چه کلمه هایی که زمانی بهترین دوست های من بودن. 

    این شد که فهمیدم حالا حالاها اون داستان‌هایی که توقع دارم بیرون بیا نیستن و نوشتنشون کار منی که به این روز افتادم نیست. اما با این حال برگشتم به این پنل، تا اینهمه پرحرفی کنم و در نهایت بگم که میخوام بنویسم. نه به خوبی بقیه ی افراد معدودی که هنوز اینجان و نویسندگی میکنن و نه مثل داستان‌هایی که توقع دارم اینجا پدید بیان. قطعاهنوز به اون درجه نرسیدم و اگر چه این موضوع من رو اذیت میکنه اما دست روی دست گذاشتن فقط بهم احساس احمقانه تری میده. پس برگشتم تا بهتر از قبل بنویسم، سازمان یافته تر و خلاصه، رو به پیشرفت باشم. اگرچه کوچیک و ناچیز اما، همین تغییرات مثبت همیشه بهتر از درجا زدنن. 

     

    پی‌نوشت) اینجارو کوبیدم و از اول ساختم. مطمئن نیستم با چی شروع کنم و حتی مطمئن نیستم که ازین صدو چهل و هفت نفر چندتاشون هنوز به بیان سر میزنن. آدمهای قبلی هنوز اینجان؟ کسی هنوز به خوندن چنین مطالبی اهمیت میده؟ پس خوشحال میشم زیر این پست بیاین تا حرف بزنیم و ببینیم معرفی کتاب براتون جالب تره یا فیلم‌. چون به گمونم دلم میخواد یک چالش راه بندازم..

     

  • ۱۲
  • حرف‌ها [ ۱۲ ]
    • mitiā,~*
    • يكشنبه ۶ اسفند ۰۲
    I guess I'll be a somebody that nobody knows
    Guess I'll never find the one that I can call home
    -
    منوی وبلاگ
    نویسندگان
    خواندنی ها