۲ مطلب با موضوع «داستآن‌ها :: کلمه ای هآ» ثبت شده است

تردید،پیچک،دمنوش،قطآر

"این بلیط، متعلق به آخرین سفر زندگی شما می‌باشد"
به حروف درشت و فاصله داری که با قدیمی ترین دستگاه ممکن بالای بلیط توی دستم تایپ شدن نگاه می‌کنم. یک ظهر تابستونی کند بود که تصمیم گرفتم اینجا بایستم. ایستگاه قطار چندان شلوغ نیست، به غیر از من، مرد لاغری که از پشت باجه ی پذیرش هم چشم های گودش ادم رو می‌ترسونه و یک پیر مرد که بنظر اخیرا پاش رو به خاطر مرض قند از دست داده؛ کس دیگه ای اینجا نیست. انگار ظهر های آگوست انقدر طولانی و گرمن که آدمها حوصله ی انجام هیچ کاری غیر از چرت زدن رو ندارن، حتی مردن.

  • ۵
  • حرف‌ها [ ۳ ]
    • mitiā,~*
    • چهارشنبه ۱۵ خرداد ۰۴

    قمقمه، لامپ، دریا، کیک

    پونزده سالم که بود؛ اصلا راجب پونزده سالگی فکر نمی‌کردم. روزا میومد و می‌رفت و به همه چیز اهمیت می‌دادم جز پونزده سالگی. اما حالا؟ با تموم وجودم آرزو می‌کنم که ای کاش می‌تونستم یکی از هزارتا داستانم رو اینطوری شروع کنم: پونزده سال که بودم ...

  • حرف‌ها [ ۲ ]
    • mitiā,~*
    • يكشنبه ۶ آبان ۰۳
    I guess I'll be a somebody that nobody knows
    Guess I'll never find the one that I can call home
    -
    منوی وبلاگ
    نویسندگان
    خواندنی ها
    پیوندها